بخش مهمی از درسمان در مورد شیوه رفتار با عوامل تولید است؛ یک سری تابع هستند که نشان می دهند با اخراج هر کارگر و یا استخدام کارگر با تجربه؛ چقدر به نفع یا ضرر می شود... استادمان می گوید هر از چند گاهی باید تعدادی کارگر اخراج شوند؛ نه بخاطر اینکه کارشان خوب نیست یا به دردمان نمی خورند... فقط برای اینکه کارگر ها به کارشان اهمیت بدهند؛ از انگیزه نیفتند؛ فکر نکنند همواره میتوانند نیروی این کارخانه یا تولیدی باشند؛ حق بیمه شان بالا نرود؛ و اینکه نیرو های جوان و پر انرژی بتوانیم وارد چرخه بکنیم... استادمان می گوید اگر طولانی مدت کارگری توی یک کارخانه بماند توقع برایش ایجاد می شود؛ گاهی کارگر ها بیکار می مانند و یا با استخدام نیروی های تازه نفس کارشان کم می شود و تنبل می شوند و همین ضرر ده است... به این فکر میکنم که کارگر ها ضعیف ترین قشر جامعه اند؛ پول لازم ترینشان و بیشترین زحمت ها و آسیب های از کار افتادگی را همین ها می بینند... و همواره باید استرس کارشان را بکشند؛ استرس عایدی نداشتنشان در زمان پیری یا از کار افتادگی یا حتی اخراج... آن وقت یک سری آدم (!) غالبا متعصب و عموما با یک خط مشی اعتقادی-سیاسی خاص همواره باید شهردار و رییس فلان نیروی قدرتی کشور و کاندیدای ریاست جمهوری و در بدترین و راکد ترین وضع رییس فلان فدراسیون بشوند که هیچکدامشان هم بهم ربطی نداشته باشد جز اینکه پست های مهم دولتی و سیاسی باشند... و یک سری کارگر همواره دست خوش تورم و بی پولی و نداشتن بیمه درست درمان باشند... عصر هایشان خرج ایستادن توی صف ِ وام های دو نهایت سه میلیونی شود و آخرش گنده ترین پول ها را بی ضمانت و هیچ تعهدی بدهند به همان دسته ی "همیشه مهم" ها... پ.ن: اوضاع اعصاب ما بعد از این کلاسها همواره خراب ... + چرا یک سری بی ذره ای علم و تخصص همیشه باید پست های مهم را بین خودشان دست به دست کنند و یک سری همواره لرزان؟ ++ انقدر این بهانه ی پیش پا افتاده و بیمزه ی "تحریم" ها را برای همه ی درجا زدن هایمان علم نکنیم...
کد قالب جدید قالب های پیچک |